تاوان معلمی (بخش سوم ) رسول بداقی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

 تاوان معلمی / بخش سوم(فاجعه ی خاموش) / رسول بداقی

در گوشه ی سلول انفرادی کز کردم،بارها،سلول را برانداز کردم،یک موکت طوسی رنگ،همین!پنجره ای 30 در 30 که زیر سقف مانند کور سویی در اعماق تاریکی جنگلی خودنمایی می کرد،به اندازه ی یک نقطه هم از آسمان دیده نمی شد.لامپی که کلید ش  آن سوی درب آهنی  ، روشن و خاموش کردن آن دست پاسبانان بود،دستشویی فقط در شبانه روز چهاربارمی توانستیم استفاده کنیم،دوش هایی که همواره آبش سردو علمک هایش شکسته بود،آنهم فقط 5 دقیقه زمان برای آبتنی داشتیم.

با هزار بیم و امید به آینده ی پرخطر وگنگ این راه می اندیشیدم،بازی با زندگی! آینده ی کودکان و همسرم،همه ی کسانی که فقط به بودن من دلبسته بودند،پس از گذشت یکسال از بازداشت من ، مادرم فهمید بود،که من به 6 سال زندان محکوم شده بودم.

در آن کنج خلوت دلخوشی های بسیاری داشتم،آینده ی پر از امیدی که برای آموزش و پرورش کشور و جوانان وطنم در مغز خویش زنده می کردم،به تک تک دخترانم می اندیشیدم،نگرانی ام این بود،که آیا مادرشان به زبان کودکان می تواند اهداف بشر دوستانه ی مرا برای آنان جا بیندازد تا تحت تاثیر حرف دیگران مراپدری بی مسئولیت نپندارند،در خیال خودم ،داشتم نقش اجتماعی خودم رابه درستی  ایفامی کردم،اما نقش پدری ام....  این مرا بیشتر از همه چیز نگران می کرد.

من با خود دوربین تصویر برداری همراه داشتم،با این دوربین لحظه لحظه های رویدادهارا ضبط می کردم،دوربین من طوری هنرمندانه کار گذاشته شده بود،که هیچ صحنه ای ازدید او پنهان نمی ماند،اما کمتر کسی متوجه این دوربین می شد،همه ی رویدادهارا به طور مستدل و مستند،تصویربراداری می کردم.برای زمانی که بیرون بیایم ،و آن تصاویر را با کمک قلم ، روی کاغذرسم کنم.

هنوز ساعاتی از ورود من به سلول نگذشته بود،که با رویداد شگفت انگیزی روبرو شدم،کولیوند،همان پاسبان مهربان آمد،از دریچه به من نگاهی انداخت،نگاه من برای او سنگین بود،از جا برخاستم،به چشمهایش خیره شدم،من ...و من ... کنان گفت : هنوز انرژی داری؟

پرسیدم برای چه؟بدون آنکه چیزی بگوید، کلید را در قفل درچرخاند،ازمن خواست بیرون بروم،هیچ ،کولیوند پیشتردرسالن 12 ازبند 4 زندانبان ما بود،همدیگر را می شناختیم،جلو افتاد و من پشت سرش رفتم،به راه پله های سر سالن یک (بند1)رسیدیم،پاگرد راه پله را که نگاه کردم،خشکم زد،یک فاجعه مرا در جای خودم میخکوب کرد،راه پله ها که با سنگ سیاه ساخته شده بود،سیاهی سنگ هایش دیگر به چشم نمی آمد،از بس رفت و آدمد ازاین پله ها کم بود،لایه ای ازخاک روی آنرا پوشانده بود،درپاگرد پله ها قلب مردی جوان هنوز می تپید،سرسر کنان ،افتان و خیزان خود را به دیوار پاگرد پله رسانده بود،آنجا تکیه داده بود،من از ناله هایش فهمیدم هنوز قلبش می تپد،به اندازه ی کتاب یک داستان هزار صفحه ای به یکباره داستان در مغز من جرقه زد،چراباید چنین باشد؟ چه کسی اینگونه خواسته است که برسر این انسانها اینگونه با انسانها رفتار شود؟ غبارنشسته بر سنگفرش پله از جای سر خوردن این انسان پاک شده بود،و سیاهی وزیبایی سنگ ها نمایان شده بود،دوربین تصویربراداری من با دقت واحساس و اندوهی جانکاه این صحنه هاراضبط می کرد.

سیمای این انسان جانداردرزیرآثار مشت و باتوم ولگدپنهان شده بود،لحظه ای به چشمان خودم شک کردم،اما نه....!چشمهایش دیده نمی شد،بینی اش شکسته بود،فک وصورتش کبود شده بود،تنها جایی که در زندان و انفرادی و بازجویی اندکی تنم لرزیدهمین صحنه بود،درطول سالهای زندان و بازداشت و بازجویی هرگز لحظه ای بیم به خود راه نداده بودم.

مردم کشور را غرق دریای بدبختی تصور می کردم،می دانستم که این یک فاجعه ی انسانی است،اما صدایش به هیچ جا نخواهد رسید.و عاملین این جنایت نه تنهامجازات نخواهند شد،بلکه به ریش مردم و قانون خواهند خندید و خود راقدرتمند تصور خواهدن کرد.از خود پرسیدم:

 کدام قانون ؟ کدام وجدان ؟ کدام اخلاق ؟ کدام خدایی می تواند ستمگران را به شایستگی مجازات کند؟       

به صحنه برگشتم،خواستم دست زیر بغلش بیندازم،فریاد بلندی از درد کشید،چنان ناله ای کرد،که من خود را عقب کشیدم،خواستم پایشرا اززیرتنش بیرون بکشم،باز نالید! کولیوند،با صدای مهربان و همیشگی اش از من خواست بدون توجه به ناله های این انسان اورا بلند کنیم.

او ناله می کرد و ما مانند کیسه ی آرد دست و پایش را گرفتیم وآرام آرام اورا تاانتهای راهرو (سلول 17) کشان کشان بردیم،در طول راهرو از دوطرف زندانیان از دریچه ی 15 در 15 سلولها به صحنه زل زده بودند.

هیچکس او را نشناخت،اورا مانند کیسه ی آرد،به دیوارتاریک سلول تکیه دادیم،ازمن سیگار خواست،من درطول راهرو فریاد زدم چه کسی سیگار همراه دارد؟محمدی جوانی ایلامی که سلولش روبروی سلول من بود،یک نخ روشن کرد و به من داد،محمدی از من خواست از مرد مجروح بپرسم نامش چیست؟ سیگاررا به مرد مجروح دادم،ونامش راپرسیدم. گفت سالار...!

این سالن انفرادی جای زندانیانی بود،زندانیانی که در بندبه اصطلاح شرارتی ها ،شرورترین بودند.اما من درآنان شرارتی ندیدم جز جوانمردی.این شرورهادر پشت درهای سنگین آهنین همدیگر را تهدید می کردند،اینها همان کرها،کردها و تهرانی هایی بودند،که آنان را به خون هم تشنه کرده بودند.

از سلول سالار بیرون آمدم ،خطاب به محمدی که سلولش در ابتدای سالن بود،فریاد زدم می گوید سالار هستم.

من نمی دانستم که چاشنی یک بمب صوتی راکشیده ام،ناگهان به یکباره از سرتاسرراهروصدای فحاشی وکوبیدن مشت و لگد، به درسلولها فضای سالن پرشد.بازبان فحاشی می کردند و با مشت و لگد به درب آهنی می کوبیدند،پس از چند دقیقه من هنوزنفهمیده بودم،که این سروصدا برای چیست؟


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

جمعه 6 اسفند 1395برچسب:, :: 22:36 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 59
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 5554
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1